شب قبل کنکور ساعت ۱۱ شب خوابیدم از استرس ۲ بیدار شدم. از ۲:۳۰ . از روز قبل کنکور یعنی چهارشنبه در حال دور کردن درس ها بودم تا ۱۰:۳۰ شب. باز از ۲:۳۰ شروع کردم تا ۵:۳۰ که تمام درس هام یک دور شد. صبح زود رفتم دانشگاه وقت کردم یه دور دیگه درس بالینی رو بخونم.

ساعت ۷ رفتم تو حوزه. ساعت ۸ که کنکور شروع شد. آمارش آسون بود. علم النفسش هم همینطور ولی بقیه درس هاش نصفش آسون بود نصفش خیلی سخت. کرک و پرم ریخت واقعا. اعصابم خورد شده بود. موقعی که میخواستم زبان رو بزنم از جون مایه میذاشتم پسیج هارو میخوندم میخواستم زبان رو بیخیال شم پاشم برم بیرون. گفتم جا نزن. بمون! تلاشت رو بکن

درسته که خوب ندادم منی که واسه تک رقمی شدن آماده آماده بودم. ولی جا نزدم. آخه یه اخلاقی دارم وقتی میبینم دارم شکست میخورم سریع جا میزنم ول میکنم همه چیز رو. اخلاق بدی بود. ولی سر جلسه وقتی تو ذهنم اومد پاشم برم گفتم میمونم و تلاشمو میکنم خودم حال کردم!!

خلاصه درصد هام در حد ۸۰ درصد اینا نمیشه ولی خب تلاشمو کردم. کنکور امسال جالب نبود ولی بازم دلم خوشه عالی کار کردم. عالی خوندم و درصد هام و آمادگی قبل کنکورم حداقل به خودم ثابت کرده بود. تو نظر سنجب هم همه میگفتن از هر درسی نصف سوالاش آسون بود نصف سوالاش فوق العاده مزخرف و سخت

ظهر خیلی جوش زدم و استرس بهم وارد شد. فالل زنگ زد با گریه بهم گفت بیا دنبالم من جای خونه مامانی عمو ام. تا رسیدم بهش مردم و زنده شدم فکر کردم تو خیابون اتفاقی براش افتاده خیلی ترسیدم

رسیدم خونه یک سردردی گرفته بودم که سرم داشت میترکید فقط

امروز شروع کردم دارم Becoming از Michelle Obama رو دارم میخونم. دیگه هرچی باداباد 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها